جریده «انیس»به عنوان نخستین روزنامه ملی کشور ، بخاطر تنویر اذهان عامه و آشـنایی آنان با دنیای معاصر، تعمیم عدالت و حیات قانونی در کشـور و فراهم سـاختن زمینۀ ارتباط فکری آنان با مردم جهان به تاریخ ۱۵ ثور ۱۳۰۶ مطابق ۵ می ۱۹۱۷م، با صاحب امتیازd و مسئولیت غلام محیالدین «انیس» با تیراژ ۴۵ نسخه اولین بارآذین چاپ یافت. جریده «انیس» درآغاز نشرات در مطبعه حروفی شرکت رفیق به طبع میرسید. ولی در اواسط سال دوم نشراتی، توانست از پول اشتراک و فروش جریده، مالک مطبعه شخصی شود و طبع و نشر جریده «انیس» را در آن صورت دهد.
یونسکو در سال ۱۹۸۸ در کنفرانسی جهانی در شهر مکزیک، این تعریف را قبول کرد که جامع تعاریفی است که تا آن زمان وجود داشته است. طبق این تعریف؛ فرهنگ، عبارت است از خصوصیات معنوی مادی و فکری و عاطفی که به یک گروه اجتماعی و یا به یک جامعه هویت میبخشد. این فرهنگها، هنرها و ادبیات، باورها، شیوههای همزیستی و حقوق اساسی بشر را در بر میگیرد.
هنری لوکاس در مقدمه کتاب تاریخ تمدن، تمدن و فرهنگ را هممعنا میداند و تنها تفاوت میان آنها را، به قلمرو معنایی آن دو باز میگرداند. وی فرهنگ را به لحاظ مفهومی، محدودتر از تمدن در نظر گرفته و برای تمدن، معنایی اعم قائل شده است. او میگوید:
واژه Culture «فرهنگ» که از Cultura (کولتورا)ی لاتین گرفته شده، در اصطلاحشناسی انسانشناسان به خوبی جا افتاده است. پیشینه کاربرد واژه تمدن دیرینهتر است. انسانشناسان چون از ابهام این واژه ناخشنود بودند، آن را کنار گذاشتند و واژه «فرهنگ» را به کار بردند. البته هم اکنون دو واژه بر یک مفهوم دلالت میکند. جز اینکه دامنه و زبان «فرهنگ»، محدودتر از «تمدن» است. از این روست که میگوییم «فرهنگ هومری» یا «تمدن غربی» «گی روش» تفکیک تمدن از فرهنگ را به کلی منکر شده و جدایی آن دو را کاملاً امری مصنوعی و غیر معقول میداند.
جولیوس گوله و ویلیام م ل. کولب، در نگاهی جامعتر، هر دو مضمون از نسبت میان فرهنگ و تمدن را در فرهنگ علوم اجتماعی مورد اشاره قرار داده، مضمون اصلی را نوعی ترازو میان فرهنگ و تمدن میدانند که در آن تمدن صورتی از فرهنگ به حساب میآید.
آنچه سبب وجود این تعاریف مختلف میگردد، معیارهای بخشی برای تعریف تمدن است. مثلاً برخی نسخههایی را مورد تأکید قرار دادهاند که قابل اندازهگیری است.
علت تفاوت تعاریف در راستای تمدن، به علت تفاوت معیارهای سنجش است. معیارهای سنجش تمدن در اندیشه علوم اجتماعی متفاوت بوده است. برخی نسخههایی را مورد تأکید قرار دادهاند که قابل اندازهگیری باشد؛ از این رو، خط تکنولوژی و علم به مثابه مهمترین معیارهای شناخت تمدن، عنوان شده است. البته در کنار اینها، از معیارهای دیگری مانند «وجود شهرها، وجود ناهماهنگی جمعیتی که بر اثر تقسیم پیچیده کار با هم مرتبط شدهاند و تمرکز قدرت اقتصادی و سیاسی» به مثابه ملاکهای تمدنی مورد توجه قرار گرفته است. در این میان کسانی هم بودهاند که تمایل داشتهاند تمدنها را نه فقط بر بنیاد سنجههایی که به آسانی قابل اندازهگیری است، بلکه بر پایه تغییر و تنوع در نظام اخلاقی بازشناسی کنند.
نتیجه آنکه هر تمدنی خاستگاه عقلانی است و میتوان آن را فرهنگ یک تمدن دانست. کسانی که فرهنگ را در برابر تمدن به کار بردهاند، به همین بعد عقلانی در تمدنها نظر داشتهاند. این اصول عقلی که در تمدنها وجود دارد، ناظر به هدف از زندگی و معنایی است که در ذهنیت جمعی در مورد زندگی نقش بسته است. وسایلی مانند دولت، قدرت و مشروعیت در سیاست، مقولاتی مانند انسان، دین، جامعه و زندگی، در ساخت فرهنگ و اجتماع و بالاخره مسائلی مانند کار، طبیعت و ثروت در عرصه اقتصاد و همین طور تکالیف یا حقوقی که برای انسان در حوزه حقوق تعریف میشود، از این نقطه آغاز شده و جهت پیدا میکند. در چنین استنباط مشترکی از زندگی است که انسانها هویتی واحد به دست آورده، به جمع خود انسجام میبخشند. در این که حکومتها دین محور باشند یا سکولار، سرمایهداری باشند یا سوسیالیستی، دولتسالار باشند یا نه؛ برخاسته از همین اصول عقلی است که عوامل حکومتساز – البته هر یک به سهم خود – در عقلانیت جمعی دارد و بر اساس آن یک گفتمان سیاسی و اجتماعی را ایجاد میکنند.
نکته قابل توجه در روند این شکلگیری نسبت به گذر زمان در تمدن حاضر این است که حتی سهم عادلانهای میان نظامهای موجود توزیع نکرده است. مثلاً در تمدنهای پیشین، نظام اقتصادی به مثابه یک نهاد مستقل، کارکردهای امروزین را در صورتبندی تمدنها نداشته است. در دورانی نه خیلی دور، فلاسفه اسکولاستیک، اساساً اقتصاد را در حوزه اخلاقیات قرار میدادند. مرکانیتلیستها نیز آن را ذیل سیاست میگنجانیدند، ولی بین سالهای ۱۷۵۶ تا ۱۷۷۸، فیزیوکراتها علم اقتصاد را به طور مستقل در غرب بنا نهاده و آن را از اخلاق جدا نمودند. بر این اساس هر چند در توصیف برخی تمدنهای پیشین، میتوان اقتصاد را همچون رسانه و ارتباطات در عصر قدیم، در حاشیه قرار داده، جایگاه آن را در شکلگیری تمدنها ناچیز دانست، ولی امروزه در مواجهه با جهان مدرن که در آن اقتصاد به منزله یک واقعیت اثرگذار و فراگیر در تعاملات تمدنی اثرگذار است، نمیتوان آن را چه در فهم تمدنها و چه در تأسیس آنها نادیده انگاشت و در تحلیلهای تمدنی به آن اشاره نکرد. این همان دیکتاتوری اقتصاد است که در روند خود نه تنها مسیری جدا از انسان یافته، بلکه بشریت را جبراً در مسیری ناخواسته رو به سوی نابودی حیات طبیعی پیش میراند و این پندار که یک تمدن میتواند پایههای خود را بر روی چنین تجاوز و نابودی استوار کند، نتیجه یک شرارت اخلاقی و نماد حیوانی خواهد بود.
این نظامها که در واقع تمام مبانی یک تمدن از آنها نشأت میگیرد، اگر هدفی دینی بگیرند، در واقع تمام قالبها چون هنر، ادبیات، حرکتهای عرفانی و جنبشهای اجتماعی و حرکتهای سیاسی ظاهر خواهد شد. این نظام معنوی زیربنای نظام و گرایشها، بینشها و کنشهای روحی و باطنی یک تمدن گشته که از رهگذر آن، نیازهای روحی، روانی جمعی و تمدنی و تاریخی تأثیر میگیرد.
تلخیص شفیق