جریده «انیس»به عنوان نخستین روزنامه ملی کشور ، بخاطر تنویر اذهان عامه و آشـنایی آنان با دنیای معاصر، تعمیم عدالت و حیات قانونی در کشـور و فراهم سـاختن زمینۀ ارتباط فکری آنان با مردم جهان به تاریخ ۱۵ ثور ۱۳۰۶ مطابق ۵ می ۱۹۱۷م، با صاحب امتیازd و مسئولیت غلام محیالدین «انیس» با تیراژ ۴۵ نسخه اولین بارآذین چاپ یافت. جریده «انیس» درآغاز نشرات در مطبعه حروفی شرکت رفیق به طبع میرسید. ولی در اواسط سال دوم نشراتی، توانست از پول اشتراک و فروش جریده، مالک مطبعه شخصی شود و طبع و نشر جریده «انیس» را در آن صورت دهد.
ما در افغانستان شاعران و نویسندگان و فرهنگیان خوشذوق و رنگینخیالی داریم که هریک چون گنجی در کنجی وطن افتاده اند و به ارزش معنوی این سرزمین افزوده اند.
از جمله مخدوم سیف الرحمن صامت، شاعر و نویسندهیی است که در شعر و نثر، دست بالا دارد و سروده هایش به دل هر خواننده و شنونده چنگ میزند.
چندسال قبل کتابی از آقای صامت، به نام ❪گل خورشید❫ در دسترسم قرار گرفت و مدتی آن را به مطالعه گرفتم.
در این مجموعه، با شعرهایی برخوردم که صنعتها و لطافتهای شعری و زیباییهای ادبی و هنری در آن موج میزد.
این کتاب در زبان و ادبیات فارسی ـ دری کشور نقش خوبی دارد و فرزندان میهن میتوانند از این گنجینهی معنوی ـ دری، استفادهی اعظمی نمایند.
آقای صامت به زبانهای دری و اوزبیکی شعرهای ناب و پرمحتوا سروده است که در سرپل، بلخ و ولایات شمال کشور از شهرت خوبی برخوردار است.
مخدوم سیف الرحمن”صامت” فرزند شخصیت علمی و جهادی کشور مرحوم مولوی شهاب الدین است.
وی در سال۱۳۴۰ ه، ش در قریه تبر ولسوالی سانچارک ولایت سرپل چشم به جهان گشود و در عنفوان جوانی رهسپار مدارس خصوصی دینی شد و علوم چون: صرف، نحو، فقه، حدیث شریف، معانی، منطق و تفسیر شریف را نزد پدر بزرگوارش و دیگر عالمان برجستهی کشور فرا گرفت.
موصوف در کنار خدمات علمی و فرهنگی، افتخار جهاد مسلحانه مِنحیت فرمانده دلیر در دوران تجاوز قشون سرخ شوروی را نیز دارد.
مجموعههای شعری و آثار چاب شدهی آقای صامت قرار ذیل اند:
۱ ـ بی آشنا.
۲ ـ حیاط سبز.
۳ ـ فریاد صامت.
۴ ـ گل خورشید.
۵ ـ رایحه ماه.
نمونه کلام
رفت بی من هرقدر اصرار کردم بر نگشت
زیرِ پایش فرش دل، هموار کردم بر نگشت
داشت باخود چشم او، آهنگ رفتن میسرود
قصهی رنگین شب تکرار کردم بر نگشت
شرح کردم، شرحِ درد بیکسی را در غروب
ناله کردم ناله با گیتار کردم بر نگشت
از محبت از نشاطِ باهمی ها یک به یک
هرچه در دل داشتم اظهار کردم بر نگشت
ازمیان اشک من خندیده میرفت تند تند
اندک اندک راز دل بسیار گفتم برنگشت
کودکانه از تمام غم به روی شانه اش
سرنهده گریه یی خونبار کردم بر نگشت
نقدجان بر یک نگاه آسان بدادم خوش نشد
زندگی بر خویشتن دشوار کردم بر نگشت