
پُل سوخته؛ حکایت دردها…!
پُلِ سوخته؛ ناميست آشنا؛ بلکه حکايتيست پر از درد و آه و ناله؛ شايد اين روزها بيشتر رسانهها در مورد اين پُل و آنچه که بر او گذشته است و آنچه که در او ميگذرد صحبت کنند!
پُلِ سوخته؛ ناميست آشنا؛ بلکه حکايتيست پر از درد و آه و ناله؛ شايد اين روزها بيشتر رسانهها در مورد اين پُل و آنچه که بر او گذشته است و آنچه که در او ميگذرد صحبت کنند!
راستي! چرا اين روزها زود بعضي از اماکن، موضوعات، دردهاي پنهان، گفتههاي ناگفته، بر ملا ميشوند!؟ چرا زود اشکها سرازير ميشوند و چرا بغضها ميترکند؟! چرا عواطف و احساسات زود لبريز ميشوند؟!
پل سوخته؛ اين مقبره دست جمعي؟! اين انتحارگاه وحشي؛ اين گشتارگاه انساني سالهاي سال چرا روي تيتر خبرها نرفت؟ چرا در سکوت مرگباري آن همه انسان؛ بله انسان به شکل تدريجي زير آوار تعفن و گندگي به آغوش مرگ سپرده ميشدند! جواناني زيباتر از گل و نازکتر از برگ آن؛ نوجوانان و کودگان معصومتر از فرشته، فرهيختگان و دانشورانيکه استعداد و نبوغشان بعد از اين همه سال درد و رنج و فلاکت تا حالا همه
را شگفت زده ميکند، چرا زير اين پُل بدنام بميرند! بدون اين که کسي برايشان اشکي بريزد و يا هم کسي از حقوق شان دفاع کند؟ و اما سازمانها و نهادهاي بشري که گوشمان را کر کرده بودند، تا حالا چه کاري براي اين انسانهاي مريض و مستضعف کردهاند؟ يا اين که اينها از جملهي بشر محسوب نميشوند؟ و يا هم حقوق بشر دستآويزيست براي استحمار و استعمار
ملتها؟
دست نشاندههاي سازمانهاي حقوق بشر که دم از آزادي و آبادي ميزدند و ملياردها افغاني را بالا ميکشيدند، در اين راستا چه کردند؟ هزاران سوال و هزاران درد و اما هيچ پاسخي!
خداوند به امارتاسلامي بهترينها را نصيب کند؛ بدون ادعا و با وجود فشارهاي بينالمللي و با داشتهها و امکانت اندک، توانست اين گورستان بدنام را مثل گليم اشغال جمع کند.
حقيقتا با به روي کارآمدن امارتاسلامي قشر ضعيف و مستضعف جامعه احساس کردند ما هم کسي داريم پدري که صدايمان را ميشنود، صاحبي که دست ما را ميگيرد و رفيقي که بر دردهاي ما ملهم ميگذارد و ياري که با دستان پر مهر و عطوفتاش اشکهاي پر درد و رنج ما را پاک کند.
صارم محمود _ کابل