مقالې او تبصرې

حقوق و عدالت

عدالت درلغت به معني :انصاف امري بين افراط وتفريط ،مساوات درمکافات به نيکي، نيکي و بدي، بدي و بدي، داوري به حق.

عدالت درلغت به معني :انصاف امري بين افراط وتفريط ،مساوات درمکافات به نيکي، نيکي و بدي، بدي و بدي، داوري به حق.

عدالت :دادگري کردن عدالت کردن.

جرجاني ميگويد :عدالت درلغت استقامة باشد ودرشريعت عبارت است ازاستقامت بطريق حق است به اجتناب ازآنچه محظور است.

عدالت: اصطلاحي است اخلاقي وکلمه عدالت را ازروي دلالت معناي است ازمعناي مساوات وبالاخره عدالت يعني مساوات وانصاف وميانه روي ورعايت  حد عتدال ونيک درهر امري حدوسط آنرا رعايت کنيد.

عدالت مفهومي است که از آغاز تمدن، بشر آنرا مي شناخته و هميشه به دنبال استقرار آن بوده است، بنابر اين، عدالت از نخستين و اصلي ترين عناصري است که در تنظيم قواعد حقوقي بايد مورد توجه قرار گيرد، هر چند که عدالت همانند نيکي و بدي مفهوي نسبي دارد، اما قاعده اي است عادلانه که بايد جانب انصاف و عدل در آن رعايت شود.

قاعده ي را که منصفانه و عادلانه ندانند، هيچگاه اجرا نکرده و براي فرار از آن به هرکار و وسيله اي دست مي زنند. پس هر حکومتي بايد توجه داشته باشد که تا حد المکان قواعد حقوقي را باعدالتي که نزد مردم محترم است، منطبق نمايد.هر دولتي براي اينکه بتواند پايدار بماند، به ناچار بايد اقامه عمل کرده و در رفتار خود با مردم عادل باشد. در اين صورت است که مردم با رغبت هر چه تمام تر، اصول را رعايت مي کنند و قوانين مورد پذيرش همگان قرار مي گيرد، بنابراين، عدالت در حقوق به عنوان وصفي براي افعال و اعمال ارادي و انساني در نظر گرفته مي شود. عدالت در حوزه هاي مختلف قابل طرح و تحليل است و به همين دليل از عدالت اجتماعي، عدالت اقتصادي و عدالت حقوقي بحث مي شود. در حقوق به دليل اهميت حوزه جزايي (جرم و مجازات)، عدالت جزايي به طور خاص مورد توجه قرار مي گيرد-

 تعريف عدالت

از عدالت تعاريف مختلفي از سوي فيلسوفان و حقوق دانان ارائه شده است و دانايان حقوق و اخلاق سعي کرده اند که مفهوم مشخص و عامي از اين واژه داشته باشند، اما هنوز چنين توفيقي حاصل نشده است. تمام تعاريفي که از عدالت شده؛ مفاهيم مجردي است که بر اساس سلايق و ايده هاي اجتماعي وسياسي هر گروه، بيان گرديده است. ارسطو در تعريف عدالت گفته است: عدالت به معني عام، اعتدال در کارها و شامل تمام فضايل (ميانه روي) است، زيرا هرکس به کار ناشايسته اي دست زند، ستم کرده است و به معناي خاص، به مفهوم برابر داشتن و فضيلتي است که به موجب آن؛ بايد به هرکس آنچه را که حق اوست، داد. اولپين حقوق دان رومي نيز چنين تعريفي را از عدالت پذيرفته و سيسرون عامل ديگري به آن اضافه کرده و معتقد است که: «بايد به هرکس آنچه را که حق اوست، داد، به شرط اينکه به منافع عمومي زيان نرسد».  ا

فلاطون عدالت را در اين ميدانست که: «هر چيز بر جاي شايسته خود قرار گيرد و بر اين اساس معتقد بود که حکومت بايد در اختيار حکيمان و خردمندان باشد، همانگونه که براي ايجاد تعادل در بدن، عقل بايد بر غضب و شهوت حاکم شود».

اگر چه در تعريف عدالت، نظرات و واژه هاي متفاوتي بيان شده است، اما اتفاق نظر در تعريف عدالت بين فيلسوفان و حقوقدانان کاملاً واضح گرديده است.

نقش عدالت در حقوق

انسان طالب اجراي عدالت است و تمايل او به اقامه عدل سبب شده است که تنها قاعده اي را بپذيرد که با عدالت و انصاف منطبق باشد.

عدالت را بايد غايت حقوق بدانيم. هرجا سخن از حقوق است، نمادي از عدالت مانند تصوير يک ترازو نيز مطرح مي شود. عدالت هدف غايي حقوق و قواعد حقوقي است. اگر چه در مفهوم و مصاديق عدالت اختلاف نظر وجود دارد، اما کمتر کسي است که در ضرورت اصل آن ترديد کند. در حقوق اسلامي موضوع عدالت در تمام سطوح، به ويژه در احکام حاکمان و

قضاوت مورد توجه قرار گرفته است. علم حقوق با بررسي منشاء حق و تکليف، شناخت منابع حقوق و ايجاد قواعد حقوقي در صدد تامين عدالت است.

عدالت هرچيز را در جاي خود قرار ميدهد، حق را تنها در جايي مستقر مي کند که شايسته آن است و تکليف را بر عهده کسي قرار ميدهد که مستحق آن باشد؛ مجازات را متناسب با جرم قرار ميدهد؛ هيچ کس را بدون دليل کافي مجرم نمي داند و عدالت واقعي در جامعه انساني بين حقوق فردي و حقوق جمعي، تعادل بر قرار مي کند.

رابطه حقوق و عدالت

حال شناخت نسبي که از عدالت يافتيم، ميتوان رابطه آن را با حقوق چنين مورد بحث و بررسي قرار داد: خود مفهوم قانون متضمن مفهوم عدالت است و انسان ذاتاً خواهان اجراي عدالت است و چنين شوقي در وجود او سبب مي گردد که به دنبال تحقق عدالت در اجتماعي باشد که او فردي از آن محسوب مي شود. از سوي ديگر قواعد حقوق نيز تمايل به اقامه عدل دارد و بر همين مبنا به افراد الغا شده است که همگان خودرا در برابر قانون يکسان فرض کنند. مطالعه تاريخ بشر اين حقيقت را روشن مي سازد که تلاش درراه تميز و اجراي عدالت از ابتداء وجود داشته و بشر تلاش مي کرده است که اين مفهوم هرچه بهتر، اجرا شود. همانگونه که حقوق در شرايط خاص در حال تغيير و تحول مي باشد، عدالت نيز در هرزمان و مکان، توجه به مجموعه شرايط اقتصادي، سياسي و اجتماعي، مي بايست متحول شده و نبايد آن را ثابت و يکسان پنداشت. به عبارت بهتر، همچنان که حقوق پوياست، عدالت نيز مفهوم اخلاقي است و همراه با تغيير و تحول در اجتماع دگرگون مي شود. پس ميتوان گفت که عدالت، شرط اعتبار حقوق و قانون به شمار مي رود و بايد عدالت رعايت شود تا حقوق بتواند به هدف اصلي خود که ايجاد نظم در جامعه و تأمين فرصت ها براي افراد است، برسد. در هر حال تنظيم قواعد حقوقي در يک نظام حقوقي مطلوب، بدون توجه به هدف عدالت، قابل تصور نيست، همچنان که قضاوت بدون عدالت نيز بي معنا مي باشد.

ارزش عدالت درحقوق:

درنظر حکيمان والاترين ارزشها: آزادي، برابري وعدالت است.

مقايسه اين ارزشها وتميزارزشي برترازدشوارترين داوريهاست. زيرا هرسه مفهوم چندان عزيز و گرانبهاست و چنان با روح آدمي سازگار است که ترجيح چيزي برآن ناگواراست و به سختي پذيرفته ميشود؛ همان اندازه سخت که اديبان بخواهند شعر سعدي و حافظ ويا فردوسي و مولوي را باهم بسنجند و بهترين شاعر را انتخاب کنند. با وجود اين، تأمل درنظام ارزشها ميتواند ارزش حاکم وبرتررا معين کند:

1-         به گفته بسياري ازحکيمان «آزادي» مرکز و قطب همه ارزشها ي انساني است، تاجاي که کانت درتعريف خود ازحقوق ميگويد: (قواعدي است که بموجب آن آزادي هرکس با آزادي ديگران جمع ميشود) و روسو از قيد هاي که تمدن بر آزادي انسان به وجود آورده است، متأثر است و آنها را منشأ همه رنجها و تيره بختيها مي بيند و بنيان اجتماع را پذيرش آزادانه آن ميداند.هگل نيز، باوجود همه ستايشهاي که ازقدرت ميکند، هدف حقوق را تأمين آزادي اراده انسان ميداند. تحليل ها وستايشها درباره آزادي فراوان است واوج آن را در اگزيستانسياليزم سارتر ميتوان ديد و با وجود اين، آزادي از درون محصور است يا دست کم در جهان حقوق چنين است.

زيرا، اگروجود اجتماع به عنوان ضرورتي مورد نيازپذيرفته شود، لازمه تشکيل آن محدود ساختن آزادي هرکس به رعايت آزادي ديگران است به بيان ديگر، نظم و امنيت که دراجتماع ضروري است، خواه ونا خواه آزادي را قفس طلايي محصورميکند، به همين جهت ايرنگ حقوق دان بزرگ آلماني عدالت را برترازآزادي ميداند.

  2 – ازسوي ديگر، تجربه وتاريخ نشان داده است که آزادي بيش از اندازه خود حصاري براي آزادي ميشود: زرنگتران همه مزاياي را دراختيار ميگيرند وهرچه نيرومند ترشوند از آزادي ديگران ميکاهند. به همين دليل است که نياز به برابري احساس ميشود وهمه خواهان آن ميشوند که ازآزادي ها کاسته شود تا برابري به دست آيد. وانگهي ستايش بي قيد از آزادي به آنجا ميرسد که هرکس براي خود جزيره يا جهاني باشد نکوهش ناپذير وهمه مباني اخلاقي ومذهبي چهره نسبي پيداميکند؛ امريکه به هرج ومرج اخلاقي مي انجامد ومخالفان فراوان دارد.

گفته ميشود که نابرابري هاي اقتصادي واجتماعي سبب ميشود تا نيازبه مفهوم «برابري» به عنوان ارزش والاتر و برتر به شدت احساس شود وبرآزادي حکومت کند، روسو درقرارداد اجتماعي ناچارشد آزادي را فداي برابري کند و پيشنهاد کرد که براي رسيدن به حکومت مردمي بايد همه ازحقوق ومزاياي ويژه خود بگزرند وآنرا به دولت همگاني واگذارند و بدين گونه به برابري دست يابند. درفلسفه هاي اجتماعي نيز هدف اصلي حکومت و قانون تأمين برابري اقتصادي و اجتماعي است و آزادي تاجاي محترم است که به اين هدف لطمه نزند و نفوذ همين فلسفه ها باعث شده است تا درجامعه هاي آزاد نيز قانون از آزادي ها بکاهد تابرابري ازدست نرود.

درواقع نيازبه برابري نيازبه «عدالت» است، چرا که تساوي و تعادل در ذات و جوهر عدالت وجود دارد که به «عدالت صوري» تعبير ميشود و تأمين برابري مردم درمقابل قانون يکي ازچهره هاي آشکار آن است. بدين ترتيب، عدالت ماهوي چهره مي نمايد و فرمان ميدهد که حق هرکس را چنان که سزاوار است، بايد داد.برخلاف «آزادي» و برابري که در حصار ناشي از طبعيت خود و برخورد با ساير ارزشها قرار دارد، عدالت هرچه زلالتر و خالي از قيد باشد، مطلوبتر است.اوج درجه ارتقاء است و انسان، اگر به عدالت خدايي دسترسي ندارد، نمي خواهد چهره خاکي آن را از دست بدهد و فداي آزادي يا نظم کند.درنظام حقوق، گاه عدالت فداي استقرار نظم و امنيت حقوقي ميشود، جمعي نيزفريفته اين ترتيب و شيفته قدرت شده اند و چنين مي پندارند که قواعد حقوق درمرحله نخست به استقرارنظم توجه دارد، ولي اين اقدام در جهان ارزشها به عنوان «بد ضروري» انجام مي پذيرد. گفته ميشود که ايجاد نظم مقدمه اجراي عدالت است وبراين پايه پذيرفتني است، وگرنه درنظام ارزشهاي اخلاقي هرگز نمي توان نظم را برعدالت ترجيح داد. ازهمين روست که کانت نظم رابرعدالت ترجيح داد و درآخرين تحليل خود ميگويد: اگرعدالتي نباشد، زندگي به زحمتش نمي ارزد.درقرآن کريم نيزنخستين دستور خداوند درمقام داد رسي و داوري حکومت به عدل است که نزديکتر به تقوي است(معياري برتري انسانها نزد خداوند است).  بايد افزود که بعضي از حکيمان از راه واقع گرايي بدين نتيجه رسيده اند که حقوق هنر دادگستري است. بدين وسيله هرچند ارزشهاي والاي «آزادي» و برادري نمي توان به سادگي دست کشيد، درآخرين تحليل بايد عدالت رابه عنوان نخستين ارزش برگزيد و معيار نيک و بد قوانين ساخت. يعني، نه تنها اجراي عدالت هدف و غايه حقوق است، بلکه موضوع کار و وظيفه داد رسان است.  به گفته ويلي، وظيفه داد رسي در دعاوي اين است که سهم متناسب هريک از دو طرف نزاع را درمالکيت و حقوق و تعهدات يا صلاحيت هاي تعين کند و به هرکس آنچه را شايسته است بدهد. قانون گذار و ساير حقوق دانان، معاونان و دستياران قضاوت دراين توزيع عادلانه هستند.

تفاوت حقوق و عدالت:دولت جهت حفظ نظام عمومي و ايجاد امنيت اجتماعي مجبور است تا حدود امکان قواعد حقوقي را با عدالتي که مورد احترام مردم و جامعه است، سازگار سازد در غير اين صورت، آن قواعد حقوقي با مخالفت جدي مردم و جامعه مواجه خواهد شد و با توجه به همبستگي که بين حقوق و عدالت وجود دارد، اما اختلافاتي نيز بين اين دو مفهوم به نظر مي رسد.

اختلاف در تميز و تشخيص: اختلاف اصلي بين حقوق و عدالت در تميز معناي عدالت است نه مفهوم آن، چرا که عدالت مفهومي نسبي است و هنگامي که تصميم بر تطبيق آن با واقعيت هاي اجتماعي و مقتضيات زماني و مکاني گرفته شود، اختلاف سليقه ها شروع شده و گروهي معتقد به برابري و عدالت مي شوند گروه ديگر آن را ظالمانه شمرده و خودرا پايبند به آن نمي کنند. اين در حالي است که قواعد حقوقي به صورتي است که پس از تنظيم و تصويب، همگان در برابر آن يکسانند و در اجراي فرامين آن برابرند.اختلاف در مبنا: در مبنا نيز بين حقوق و عدالت اختلاف وجود دارد. بدين گونه که مبناي شکل گيري عدالت، آرمان گرايي است، يعني عدالت به خودي خود اقتضا مي کند که نيروي و راي مادي در شکل گيري آن سهيم باشد و ما از آن به عنوان آرمان و آرمان گرايي ياد مي کنيم. اين در حالي است که قواعد حقوقي به نحوي تنظيم مي شود که راه گشاي دولت و ملت در رويارويي با مشکلاتي باشد که گريزي از آن نيست.

نتيجه گيري:

با اقتباس از موارد فوق الذکر، ميتوان گفت که به عنوان يک اصل غير قابل انکار و قبول شده، عدالت نقش به سزاي در حقوق دارد.شاخه هاي مختلف علم حقوق به عنوان اصلي ترين هدف و غايت خويش، تحقق عدالت را پنداشته اند و در تمامي امورات خويش آنرا مقصد نهايي براي حصول ميدانند. عدالت محور توجه اکثر فلاسفه و حقوقدانان بوده است و از آنجائيکه هرکي يکي از ابعاد و مزاياي آنرا متوجه شده است، تعاريف گوناگوني از اين پديده شده است. در يک کلام، با تأئيد نظريه اسلامي در باره عدالت، ميتوان گفت که عدالت قراردادن هرچيزي در مکان منحصر به فردش است، که اين تعريف هرچند کوتاه، اما پر محتوا در تمامي امورات، اعم از علوم مرتبط با اجتماع و حقوق صدق مي نمايد.

عدالت هدف و غايت حقوق بوده که تمامي قواعد حقوقي براي تحقق آن تقنين و تنفيذ ميگردد که همه اينها براي حصول هدف نهايي، يعني صعود جامعه در مسير ايجاد مدينه فاضله است. با وجود تقارن عدالت و حقوق، اين دو پديده لازم ملزم هم، باز هم تفاوت هاي دارد که اين تفاوت ها مرتبط با تشخيص و مبناي اين دو پديده است.

محب الله علی خیل استاد دیپارتمنت تعلیمات عمومی

 منابع

  1. قرآن کريم.
  2. علي اکبر دهخدا ،لغتنامه دهخدا، جلد 10(تهران :دانشگاه تهران ،1377).
  3. عبدالحسين سعيد يان ،دايرةالمعارف بزرگ وجلد 7 (ايران :آرام باغ ،1384).
  4. افکاري، عاطفه، مقدمه علم حقوق، سال 1393.
  5. کاتوزيان، ناصر، عدالت، قاعده اصلي حقوق بشر، مجله اعتماد ملي، ش 261، سال 1385.

Related Articles

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *

Back to top button